چنین گفت شیخ ما که:
مطلوبات آدمی همه در غیر است و خود این وسط علاف العظیم باشد.سودای وحدت با غیر نیز باید از سر برون کرد که به غیر راهی نیست.و به درون نیز نتوان شد،به سوی خود!
چاره را در آن دید شیخ ما به قبول این تناهی! و به آغوش کشیدن شاهد ُفقدانُ ! که نام دیگرش حضور است!
چون این سخن از شیخ بشنودم،ترک مجلس درس و بحث کردم.به بازار شدم و به سودا مشغول.
کنون حجره ای دارم که به جز متاع حرام همه چیز در آن است.گر به بازار شدید سراغ حجره حاج آقا ایکاروس سماواتی شمس الحریقی بحر الغریقی را از کسان بگیريد.شما را به سمت من دلالت خواهند نمود.حجره ای است به غایت گشاده.بر سر درش نوشته اند:
هذا من فضل ربی
و بر رواقش نقش بسته :الکاسب حبیب الله(بنگر مقامم را!!)
لیک ای ياران!روزی که در کارم گشایشی حاصل شد با خود عهد کردم که نسیه ندهم ولو به احباء.لذا معذورم داريد از نسیه
۱۳۸۹ مهر ۱۱, یکشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
0 شطح الفحول::
ارسال یک نظر