دوش شیخی بر من ظاهر شد از منخرینش دود و آتش زبانه می کشید و از اذنینش رعد و شرر چشمانش را هیچ عینک جوشکاری فیلتر نتوانستی کرد.
بدو گفتم که مر دیوی یا هیولی
که از عفن دلگیر تو از قید جان برستم
بگفتا:
که من بنده ای ناچیز بودم
خفه خفه با مشاعره حواسمو پرت نکن
تنوره ای بکشید و بر آسمان هفتم شد و ندایی داد گوشخراش که ای ایکاروس:
مگر نشنیده ای شیخ احمد شاملو(ذبح الله ملوک المقربین لتراب مقدمهو فدا) چه گفته است:
که جلادان آنها
خود پای در زنجیرانند.
ای ایکاروس:
لقد خدا یعرف الحمار و لا جود لهو الشاخ
که اگر اسم اعظم می دانستی هر آینه هيچ کس را از تو امان نبود.
ایکاروسا! یا ابن ابن ابی الدایدالوس! سگی بگذار که آنان نیز مردمانند.لیک گر خواهی که بر حق باشی بدان که
این مسکینان را به سبب فقرشان نه ملامتی مستوجب است نه اعزازی روا.چنان که پوپوليه کند.
بر خود لرزیدم از بهت این مکاشفه
سبحان الله الذی یعرف الحمار و لا جود لهو الشاخ
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
0 شطح الفحول::
ارسال یک نظر