web 2.0

۱۳۸۹ دی ۱۹, یکشنبه

اندر مناقب شیخ حقگو(رضی خودش عنه)

آن شیر بیشه تدخین،آن راکب موتور بی انجین،آن ذغال المنخرین،آن مصداق احدی الحسنین،آن لایق صفت هلو،شیخنا و عدونا و مولانا شیخ حقگو.از نوادر عصر بودی و دائم در حصر.از سمت پدری نسب به هلاکوئیان بردی و خود وی در جوانی قطاع الطریق بودی.آورده اند که در بلوک هفت لنگ تا کلات باباجانی لگدکوب سم ستوران خویش کردی و بلیه ای بودی برای آن سامان.
خدای را بنده نبودی و هیچ از مصحف ندانستی.از فعل حرام چیزی در ربع مسکون رایج نبودی که وی مرتکب نشدی و از معاروف چیزی نماندی که وی تعطیل ننمودی.
لیک خوش انباز بودی و ﮐس را خیانت نکردی.کبار سادات قومش گویند که در هنگامی که بر خشت افتادی با ملاج بر زمین خوردی.پس هیچ بکا ننمودی و سر خویش را فقط مالیدی و به آسمان نظاره کردی و به این نمط ۳ روز فقط بالا را خیره شدی.و نه شیر خوردی و نه قضاء حاجت نمودی.در روز سوم حال وی را به شیخی عرضه داشتندی.شیخ بگفتا که وی را سنگی دهید به قاعده مشت بسته ارمیای رسول.پس چون آن سنگ را به وی دادندی.بی درنگ رمی کردی آن را.مجلسیان نظاره کردندی که با ناگاه هیکلی از آسمان تالاپی برزمین خوردندی.به شیخ گفتند این کیست:شیخ صیحه ای کشیدی و پیش از موت گفتی که این مفلوک نکیر شیخ بودی و از بهر آنکه مواظبت ننمودی از وی بدین نمط شیخ وی را بکوفتی.
در میان سالی چون از تاراجی برگشتندی،شیخی را بدید که دخانی بر لب دارد.شیخ چون بوی دخان به وی رسیدی منقلب شدی و آواره صحاری طنجه شدی.
۱۰ سال در آن دیار هر روز را صوم بودی و شبان را تا صبح به صلاه مشغول بودی.روزی ۲ قطره آب خوردی و نیم پاره نان جوین.تا در سال دهم شیخی بر وی ظاهر شدی و وعده دادی شیخ را به باز شدن باب الاسرار بر وی.
شیخ ملتفت نشدی موضوع را و بابی نیز ندیدی.لیک چون خسته شدی از آن حالت پس عجالتاپذیرفتی در اسرار بروی باز شده است.و به راستی که شد!!!
شیخ به میان انسیان آمدی و به جبران آن سالها بخوردی از چرب و شیرین.
از کرامات وی آن است که به هیچ روی تدخین نکردی مگر از برای درآوردن حرص باری تعالی.و بگفتی که شیرین نمکین مزاحی است این که ما با کردگار خویش می کنم.باری نیز به مزاح ۲ مگس بر دماغ وی مسلط کردی تا سالیان.
عمارتی داشتی چون عمارات حلب و دراویش را هر روز آنجا رایگان اطعام کردی و در جوار آن بیمارستان پیوند اعضاء داشتی.چون کسی را در این بیمارستان شفا دادی.روز بعد یکی ار
شمار درویشان نقصان پذیرفتی.و شیخ بگفتی که مراد ما در طنجه به کرامتی وی را به پیش خویش خوانده و برده است.
وی را عقیده بر آن بودی که علت غایی امور نه چیزی است در بطن اشیاء که جلوه ایست از اراده اوصیا.
انسان را نه فاعل بالذات که فاعل منقسم نامیدی و انسان را به ۳ حیث تقسیم نمودی:
ساحت خیال،ساحت اشارت و ترمیذ و حیث واقع.
نظرش بر این بودی که چون آدمی نتوانستی شیفتگی اودیپالش را به ساحت ترمیذ برد قاط همی زند و فاز بترکاند.
مریدان را از صوم و صلاه معاف داشتی و به جایش روزی ۸۰ ضربت شلاق آنان را زدی.
چهارصد تن از ابدال در دو سویش نشستندی و ۱۲۰۰ تن از اقطاب در روبه رویش.
ﮐس را رنجه نکردی مگر به قصد کشت.
و بگفتی که خانقاه چرا ندارد.و امر حق میل به جدالی خسرانجوی دارد!
مرویست که هر روز از خانقاه او صیحه ای برخواستی و مریدی جان بدادی! ابوحنیف هفشجانی را نظر بر این بودی که از کرامات شیخ است این لیک رابعه ی بصری بگفتی از بس مریدان را گشنگی می دهد چنین نزار و میرایند مریدان!
نقل است که چون عزراییل به سویش آمدی وی را امر به کامنت دادی در بلاگ خویش!و لیک آن را تایید نکردی و عزراییل را مچل نمودی مچلیدنی!

6 شطح الفحول::

rohollah گفت...

خیلی قشنگ بود
شیخ ما هم گویا با خواندن این پست، نعره زده و سر به بیابان گذاشته :)

ikarous dedalous گفت...

یا روح الله!
شیخ به صحاری طنجه سرگذاشتی و مگر بندیدی که در مسیر از تونس رد شدی و آن همه مرید در تونس شهد هلاکت نوشیدندی

ناشناس گفت...

خب من حاضرم اینجا قسم بخورم بالای 99.5% اینایی که نوشته درست نیست.

ikarous dedalous گفت...

این نه خود شیخ ماست که به تکذیب برخواسته که شیطانی است در هیئت شیخ!
یا شیخ!
شرح منقبتت اقصای عالم را درنوردیده!این تذکره را از دخترکان بندر پرادش به نظم شدیده بودم.ورنه من که ام که نشر اکاذیب کنم و مشاطه اباطیل؟
دو دیکر سخن!
آن 0.5 در صد کدام سخن بود؟

نعیمه گفت...

عجب شیخی که مریدانش همچون خودش هستند.

ikarous dedalous گفت...

به خدایی که نمی دانم چرا جانم در دست اوست! یا نعیمه! ای بانوی رشید!یا ظل السپیدار! شیخ ما را چنان کراماتی است که کلمه از بیانش عاجز است گوش در شنودش اعمی! و پندار در تصورش پریش!
همینت بگویم که شیخ ما آخرین بازمانده از سلاله پاک معاریف طریقه حقه ول معطلین است!
خدایش عزت دهد!

ارسال یک نظر