آورده اند که شیخ ما از پی نیمروزی سخت که به سامان آراستن جهان و ارشاد مریدان مشغول بودی به منزل آمدی و گوسفندی هلاک واداشتی و قورمه ای ساختی از آن و دستار و جامه وعظ به کناری فکندی و دو دستی بر بادیه فرود آمدی از پی اعزاز و تکریم شکمش( انبان الماکول و المشروب من الان الا یوم الاخر) که ناگهان صوتی بس بد هیبت که اشارتی بود به سوز دل را بشنیدی.
شیخ ما ابتدا وقعی ننهادی و لقمه ای کله گربه ای گرفتی(بزرگان چنین خورند)که باز آن ناله حزین به گوش رسیدی.شیخ لقمه را در بادیه کوفتی و دشنه و سنان برگرفتی از برای دفع آن نوا،بر پشت بام شدی و بدیدی که مریدیست در کفتر خان نشسته است و می گوید:
From where I stand I see
Pain, suffering and misery, yeah
The more I see, the more I see
The less, the less I believe
From where I stand I see
Hate, violence and war
The more I see, the more I see, ooh
The less, the less I believe
The more I see, the more I see, aah
The less, the less I believe, I believe
پس شیخ را غیرت بجنبیدی به کردار افعی هفت سر،چه! چنین بر شیخ مشتبه شدی که مرید اینها رابه کنایه به وعظ و درس و بحث شیخ اشارت دهد.
پس شیخ زوبین برگرفتی و لعنتی خواندی و بر نوک زوبین فوت کردی و بر قلب آن خردک امرد بی مقدار نشاندی!
چون به جنازه آن لعین رسیدی بدیدی mp4 player ی را در کنار جوانک که این سماع را دلالت کردی به یاران.پس شیخ آب در دیده گردانیدی و به پایین آمدی و دوباره آن قورمه را داغ کردی،که سخت از ذهان بیافتادی.
تاویل این روایت را ز شیخی جویا شدیم,بگفتا:
گزش وجدان چون گاز گرفتن سگی است مر سنگ را! هر دو کاریست بیهوده!
۱۳۸۹ بهمن ۹, شنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
0 شطح الفحول::
ارسال یک نظر