web 2.0

۱۳۹۰ خرداد ۳۱, سه‌شنبه

ضرورت لحظه

آورده اند که روزی یکی از مریدان سر به صحاری طنجه زدی و سخت به خود بپیچیدی و روز و شب به صب و شتم خویش مشغول بودی و زهر عقرب را دگرگونه ی آب خوردی و با پوست مار سد جوع نمودی و به این حال بودی و کس را ز وی خبر بازنامدی.
پس چون احوال وی را به شیخ راپورت دادندی،شیخ سبب را جویا شدی از یاران،بگفتندی که وی را سودای خیانت به عیال و برگزیدن زن همساده را به دوستی بودی.شیخ گفتی :خوب؟بعدش؟
یاران به همدگر نظر فکندندی و بگفتندی:
خوب که خوب!خوبی شما؟
شیخ بگفتی:همین؟
یاران عرضه داشتندی که:
نه پس! رفته همسان جنس خواه هم شده!سر هفت راس جد و آبادت!مگوی که مر فکر گناه را در پرونده اندراج همی ننمایند و وی را توان توبه بودی و الخ...
شیخ بگفتی:هش ش ش ش حیووون!زبان به کام گیرید.من این همه دانم.لیک مرا با توبه چه کار؟
به جای آنکه بگویید که چرا خیانت پیشه ام من،بگویید که چگونه خیانت پیشه ای توانم بودن؟
هر شر و خیری را ضرورت آن لحظه بدانید! مپرسید که چرا مرا این حالت دست بداده است؛بپرسید از خویشتن که چگونه این حالت را در خویش باز آفرینم.
اما من باب خیانت!خیانت را علمای اعلامیه ترحیم همانا در عملی نسبت به شریک روحی یا جنسی در نظر آورند و آوردن یکی دگر در میانه ی ماجرا.من گویم که،آری! یکی دگر را به میانه ی ماجرا آورید.اما این بار شریک یا همسر خویش را در جایگه خویش نگه دارید و خویش دگر شوید،خویش یکی دگر شوید.بدان سان که کسی شما را باز نشناسد مگر به سختی!به رابطه خیانت کنید!آن را بشکنید،و بازی دگر را به میانه آورید.همانا که خیانت کارانِ صدیقه(جی اف) اختیار کن را تنبل ترین افراد یافتمی و بی ذوق ترین آنها!
ناگهان هاتف شیخ زنگ خوردی و شیخ مریدان همه را مرخص نمودی..........

0 شطح الفحول::

ارسال یک نظر