web 2.0

۱۳۸۹ دی ۱۸, شنبه

پیک

یکی از پادشاهان یونان به پسرش امر کرد که به یکی از دولت-شهرهای مجاور حمله کنه.پسر هم اطاعت کرد و اونجا رو تسخیر کرد.بعدش موند که با بزرگان شهر چه کار کنه.پیکی به خدمت پدر فرستاد که کسب تکلیف کنه.پیک در باغ رفت پیش پادشاه و تکلیف رو جویا شد.
پادشاه باعصاش میوه های بلندترین درخت باغ رو پخش زمین کرد و جوابی به پیک نداد.و اونو پیش پسر باز پس فرستاد.
پیک چون به پسر رسید با تعجب گفت:پادشاه هیچ امری صادر نکرد.و جریان ماجرا رو گفت.
پسر هم بلافاصله تمام بزرگان شهر رو از دم تیغ گذروند.
حالا این وسط چه ربطی داشت من نمی دونم.منم فقط یه پیکم!تو هم!هشدار که یک پیک فقط یک پیک هستش!
نه بیشتر
و نه کمتر!

0 شطح الفحول::

ارسال یک نظر