حدود 5 سال پیش بود،واسه یه دوره تقریبا بلند مدت رفته بودم یه مجتمع صنعتی.یه بابایی که واسه خودش آدم مهمی بود و ۱۰۰ البته شدیدا جدی! ۱۶ ساعت کلاس روانشناسی در صنعت گذاشت.خلاصه این ۱۶ ساعت این بود که :
«که گوشت ماهی شاد از ماهی دلگیر لذیذتر است »
نمی دونین با چه شوری و اشتیاقی از روشهای آداپته شدن با محیط و تلقی مثبت حرف می زد. و کنار اومدن با محیط حرف می زد.
گناهان کبیره عبارت بود از:
ناامیدی،اضطراب و کشمکش درونی،عدم رضایت شغلی،احساس سرخوردگی،خسته شدن و نداشتن تاب و توان ادامه دادن،عدم قناعت،و در یک کلام فکر کردن!
لپ کلام این بود که روان شادتر در گروه تسلیم شدن و اعتماد کامل به مدیریته.و اینکه هیچ هدفی نمی تونه بالاتر از ارتقای شرکت باشه.
در یه کلام حالم به هم خورد از هز چه خوب و سالم و درست و اخلاقی است.
تقدیس می کنم خطا و حماقت را،
درود بر بازندگی!
زنده باد هرج و مرج و بیماری و جنون!
متبرک باد ناامیدی،یاس،خستگی و بن بست!
ستایش می کنم خودآزاری و دیگرآزاری را، بی عملی و بی ارادگی را، نادانی و ندانم کاری را ،بی ثباتی و اغواگری و تغییر شکل پذیری را،چند شکل بودن را
سروری بر دیگران
۱۳۸۹ مرداد ۲۹, جمعه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
0 شطح الفحول::
ارسال یک نظر