چون به کنج عافیت گریختم.و در آن موطن آسوده گی بیتوته کردم.به خویش نهیب زدیمی که یاشیخ! تو را چه می شود.از این گفته سخت اعجابی مرا در بر گرفت.جبین طاعت بر زمین سائیدم و گفتم.شگفتا از کرامات من که خود نیز خویش را چنین بزرگ می دارم.پس طاعت حق تعالی را در پاسداشت خویش دیدم.و نبود از اطعمه که به قصد قرب الی الخویش در خندق بلا فرو فکندم و نبود از اشربه مگر آنکه جان خویش را با آن سیراب نمودم.و نبود از منکر و معاصی و مناهی که از برای حال دادن به وجود نازنین خویش که مرتکب شدم.
فی الحال در وادی فقرم و تا وصال وی یک سکته ناقص دیگر باقیست.
طریقت مرا آن کس بداند که این سنگ گورر مرا بر خویش کشد
۱۳۸۹ مهر ۱۱, یکشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
0 شطح الفحول::
ارسال یک نظر