نقل است که روزی یکی مدعی از طایفه ی عصیریه به دیدار شیخ آمد و چنین دعوی کرد که:
یا شیخ! من همه مکاتب را خوانده ام و بهتر از مکتب عصیریه چیزی بندیدم در این عالم!
شیخ بگفتی: ان شاءالله که چنین است!
مدعی بر سخن دلیر شدی و عرضه داشتی:
هزاران مکتوب از افرنجیان من باب پاسداشت و حقانیت عصیریه بخوانده ام!
شیخ بگفتی: حقا که راست گویی!
حریف که گوی سخن را به دست داشتی،یابوی بلاغت را در این میدان بیش تازاندی:
همانا که دیگران همه بر ناصواب طی طریق نمایند.
در این حالت شیخ ما آفتابه به دست از مبال خارج شدی،و با رویی باز به مدعی بگفتی:
من آن هزار مکتوب افرنجیان را بنخوانده ام،لیک 10 مکتوب از پای در زنجیریان ملک تحت زعامت عصیریان خوانده ام و دانم که دایره ظلم و تباه کاری عصیریان تا به کجاست!
حریف خم به ابروی نیاوردی،به آفتابه خیره شدی و بگفتی:
لیکن اینی که می بینید عصیریه واقعی نیست!تا کنون عصیریه به صورت واقعی و درست اجرا نشده است.
شیخ آفتابه را پر آب کردی و به سوی باغچه روان شدی،بگفتا یا حریف:
نقل است که روزی در یکی قطار،مسافری بر سبیل تجسس از مسافر دگر بپرسیدی:
آن بسته که به روی جامه دان است چیست؟
وی جواب دادی که مک گافین است!
وی بپرسیدی که:مک گافین چیست؟
پاسخ آمد: مک گافین وسیله ایست بهر شکار شیر در اسکاتلند از ممالک محروسه دولت فخیمه ملکه!
وی بگفتی که:
ولی اسکاتلند که شیر ندارد!
ندا آمد:
آه! پس این مک گافین نیست!!
...
آن مدعی همچنان به آفتابه خیره شدی...
۱۳۸۹ بهمن ۱۱, دوشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
0 شطح الفحول::
ارسال یک نظر