آری من نمی توانم که بپرم
به گاه پریدن قارقار کبوتری
را
در یلدای بی پایان
شبی تیره
در منظر خویش
مزمزه کردم
و پرواز روی از من گرفت
پرواز!
چون کرمی
در سیاهی شب
به سوی خط سرخ افق
خزید و رفت
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
من در خانه خویش نشسته ام و در هیچ چیز از هیچ کس پیروی نمی کنم.و به ریش استادانی که نمی توانند به خود بخندند پوزخند می زنم
0 شطح الفحول::
ارسال یک نظر