چنین گویند بزرگان علم رجال که در ازمنه ماضی در ولایت جابلسا یکی انشا گوی(دیکتاتور) بودی که سالیان سال بر این ملک اهورایی حکم براندی و به اشد وجهی دمار از روزگار خلایق درآوردی. خلایق که ذله شدندی و هیچ امیدی به پندپذیری و بازگشت این انشا گوی به صراط حمیت و مدارا و انصاف نمی دادندی،قصد اسقاط وی نمودندی
شعر:
الشعب یرید اسقاط النظام
پس انجمن ها دایر نمودندی،شورا زدندی،به شارع و سوق و گذر سرازیر شدندی و خلقی انبوه گرد آوردندی،و رجز خواندندی که امروز به شارع روانه شوم و تا این انشاگوی را واندارم به ترک اورنگ به منزل رجعت نکنمی،و در همین حال به اهل منزل سپردندی که امشب یکی از اصدقاء و عیالش به ضیافت دعوت نموده ام شامی مهیا نمای درخور!
و بدینسان بودی که شوارع از آن ملت بودی و ابنیه و برج و بارو از آن انشاگوی!
پس خلقی دگر گرد آمدند که برویم و شحنه و عسس و عسگری و یساول و بهادر آن انشاگوی را مضروب نماییم تا ما را شتم و ضرب و محبوس ننمایند.لیک در روز از پس آن سخن,باز کتک خوردندی و اسیر شدندی..
تا اینکه چاره را در عرضه این مشکل به شیخ ما دیدندی،هفت کفش آهنی پوشیدندی و هفت عصای آهنی در دست فشردندی و به سوی سرای شیخ روان شدندی.و هفت ماه و هفت روز طی طریق داشتندی.چون به شیخ رسیدندی شیخ را مشغول ....
۱۳۸۹ اسفند ۱۸, چهارشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
0 شطح الفحول::
ارسال یک نظر