web 2.0

۱۳۹۰ خرداد ۵, پنجشنبه

چشم چرانی به مثابه یک وظیفه اجتماعی

روزی شیخ بر سر تیمچه نشسته بودی و هر بانویی که عبور کردی را آواز بدادی که:
وه! چه زیبایی!...نازت را همی بیع کن که اشتریتُ(نازتُ بخرم)...خدای را که صانع الحکایات است(چی ساخته)...خاتون! آیا مجالی می دهید که اسم زیبایتان را ادراک نمایم؟..و الخ!
پس مریدان چون آنچه برفت را بدیدندی خون خونشان را بخردی لیک کرا کردندی از تذکر به شیخ! تا آنکه یکیشان غیرت تغار آزرم بشکاندی و شیخ را خر کش از تیمچه ببردی.شیخ غیظش را کظم بکردی تا آنکه چون به بن بستی شدندی آنچنان مرید را مضروب کردی که مرید به فضولات خویش گفتی نواله ی ناگزیر..شیخ بخروشیدی که شمایان را وهم بگرفتی که من فعال حوزه زنان شدمی و با داف النساء ملاسسه نمایم؟ خیر ای واجبی واجب! مرا وظیفه ای احساس شد مر شاد نمودن نسوان را با یادآوری زیباییشان!چه هیچ چیز دل یک شهروند را شاد ننماید به قدر این عمل!و همانا واجب است بر رهپویان طریقه حقه ایکوی ساختن روز شهروندان را با یکی جمله! آیا ز شمایان کسی هست که چون به بانویی وارد می شوید چه در دیوانخانه چه در مکتب و یا در هر جهنم جلگه ی دگر بتواند بی لغزیدن به دام تخیلات بستر و مجامعت زیبایی را در بانویی مکشوف نماید و به وی یادآور شود؟
مگر نشنیده اید سخن بزرگان را که: آنگاه که نگاه کنی،نگاه کرده شوی! همانا اگر بانویی را نگریستید و محو زیباییش شدید و زبان به بیان حسن گشودید و از پی زبانتان حیلتی متصور می بنبود؛بدانید که از زمره بالغانید...و بدین سان شیخ ما تا سالها مجد خواتین بگفتی،گفتیدنی!

0 شطح الفحول::

ارسال یک نظر